رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

پايان شيردهيت

رادمهرم دو سال و دو ماه پيش درست  زمانی که صدای اذان ظهر توی گوشم پیچید , پرستار تو را در آغوشم گذاشت و صدای گریه تو برای اولین بار, نوید به دنیا اومدن یه فرشته کوچولوی پاک و معصوم بود که شد بهترین هدیه خدا به من . فرشته کوچولویی که به دنیا اومدنش با عشق بود , نفس کشیدنش در درونم با عشق بود , اصلا " حضورش به زندگیم رنگ محبت و عشق داده بود . موجودی که از اولین لحظه هستیش , محبت عمیقش به دلم نشست  , باهاش حرف زدم , درددل کردم , براش دعا کردم و کلی آرزوهای قشنگ براش از خدا خواستم .تولدش توی زندگی من یه نعمت بزرگ بود و حضورش یه رحمت و برکت بی انتها .خورشيد بخشنده زندگيم هميشه به من اين مهيب را مي زند  كه يادم باشه ش...
20 آبان 1393

دو سال و دو ماهه شدي همدمم

همدمم اكنون كه ماهگرد ميلادت است ايستاده ام به قامت پاییز کنار پنجره باران رو به شوق برگ ریزان تا زمزمه كنم  زیر لب معنای پاییز را   معناي پاييزم ترجمان وجود نازنينت و دفتري از خاطرات مهرانگيز توست آن را در دستانم  مي گيرم  روی قلبم مي گذارم تا پنهانش کنم در مکانی امن برای روزهای مبادا.... که با نبودنت پیشانی لحظه هایم چروک می شود و روز هایم پر می شود از سمفونی تنهایی... باش تا قدم زنیم پیاده روهای خیس را تا پیچک ذهنم سبز شود و زنبق خاطرات از آن بالا رود.. باش و نگاهم کن تا روشن شود سایه ام با برق نگاهت و روشن کنم شمع دوباره بودنم را در اين غ...
16 آبان 1393

عاشورا و نذر سقايت

رادمهرم اميدوارم اباعبدالله حسين(ع) يار و ياورت باشد سومين عاشورا و نذرسقايت در اين روز را به جا آوردي  هميشه به ياد داشته باش هرکه عاشق بر حسین شد منصبی دارد احترامی بس مقدس نزد اهل راز دارد مکتب عشق حسینی بین که هفتاد و دو ملت در شگفت از این که هفتاد و دو تن جانباز دارد ای بنازم بر چنین هنگی که پیشاهنگ لشکر    همچون اصغر کودک شش ماهه ای سرباز دارد   ...
13 آبان 1393

دلنوشته اي از جنس دلتنگي برايت

برای کسی می نویسم که در این کلمات مختصر جا نمی شود چشمانش کسی که همیشه با من است  حتی وقتی که پُشت مسلسل های نژاد پرستانه به دشمن فرضی توهماتم از زندگی شلیک می کنم برای کسی می نویسم که در هیچ جغرافیایی تقسیم نمی شود احساسش و بی مرز و محدود دوستم دارد و هر شب با عبور از همه ی سیم خاردارهای این دنیای پُر از فاصله به من می رساند گونه اش را و لم می دهد درآغوشم و با دستان نازکش بی آنکه خارج بزند موسیقی اندامم راصورت خسته ام را می نوازد سرش را می گذارد روی تنهایی سینه ام و نفسهايم را می شمارد تا خود صبح و آنقدر چشمانم را می بوسد تا من فراموش کنم خستگي روزانه ام را  آري را...
11 آبان 1393

شبيه پدر بودن را تمرين كن

رادمهرم اگر بخواهم اين روزها كه دوسال و يك ماه و بيست روز از عمر شيرينت گذشته را توصيف كنم  در يك لغت خلاصه مي شود پدر آري دلبندم پدرت همانند يك آينه تمام قدي شده كه تو خود را در آن مي بيني و دوست داري لباست رفتارت كلماتت حركاتت مثل پدرت باشد تا اين حد كه وقتي موهاي قشنگت را كوتاه مي كردي مدام مي گفتي مثل بابايي كوتاه كن و وقتي تمام شد و خودت را در آينه ديدي از ته دل مي خنديدي و خوشحال مي گفتي ديدي مثل بابا شدم عزيزم بسيار خوشحالم كه پدرت الگويت شده اميدوارم هميشه از وجود پرمهرش استفاده كني و قدردانش باشي رادمهرم بدان نام پدر خيلي عزيز و محترم است خسته‏ ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه‏ پدر  کودکی...
6 آبان 1393

از نگاهت به آسمانها رسيده ام

  دفتر و خودکار خود را برداشته ام و میخواهم چند خطی از تو بنویسم تویی که در روز خورشید و در شب ماه و ستاره ی منی ... تویی که مانند پرنده بال پرواز کردن به من دادی و مرا از قفس تنهاییم رها کردی حال که تو را در کنارم میبینم، حس بی انتها بودن میکنم حس پرواز در اوج آسمان ها را میکنم، با تو هر روزم زیباتر از روز گذشته است با تو گذر هر فصل برایم شیرین است مخصوصا فصل پاییز اگر تو نباشی در کنارم عقربه های ساعت برایم نمیچرخد،اگر هم بچرخد هر ثانیه اش برایم یک عمر میگذرد ... مرا دیوانه کرده هر لحظه بودن با تو، دیوانه شدم، دیوانه ی عشق تو ... وقتی به چشمانت مینگرم سرشار میشوم از جمله های زیبا برای تو  تو با من...
3 آبان 1393
1